Mercy

عذاب وجدان...

يكشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۵۳ ب.ظ
بابام . وقتی پیششم انقدر نیش و کنایه میزنه و اعصابم رو خرد میکنه که منم برمیگردم یچیزی بهش میگم و این بعدا که میرم خونه ی خودم و ازش دور میشم ، میشه بلای جونم و عذاب وجدانم و دلیل گریه هام ! با اینکه میدونم خودش مقصره و واقعا اذیتم کرده ! حتی خودشم میدونه ! ولی بازم وقتی دور میشم همه اذیتاش یادم میره و فقط قیافه مظلوم پدرانه ش یادم میمونه و مهربونیاشو "بابایی جانم"ِ خودم بودناش... خب آخه چرا کاری میکنی وقتی دور میشم اونهمه عذاب بکشم !

همین الان دلم گرفت از یادآوری اون حسها...
۹۵/۰۳/۱۶
Mercy