Mercy

گریه ها و منت کشی ظولانی ای ک بی نتیجه بود...

پنجشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۴ ب.ظ
وقتی داشت از سرکار برمیگشت زنگ زد بهم . زودتر از همیشه داشت میومد بنابراین شام درست نکرده بودم هنوز . گفت فدای سرت . گفتم الان شروع کنم یا گشنه ت نیست ? گفت الان بریم خونه جدید رو تمیز کنیم . بعدا درست کن . گفتم باشه . رفتیم کلیدو از فرزام و ملیکا گرفتیم اونا هم باهامون اومدن . من عصبی بودم ! پی ام اس بودم ! و میدیدم خونه فوق العاده کثیفه و باجناق حتی وسایلشو هم جمع نکرده از وسط اتاق و پذیرایی ! حموم و پنجره شیشه نداره ! روشویی و کابینت وصل نشده ! کابینت هم فقط سه تا میخواد بگیره چون الان دست و بالش خالیه ! بعد وقتی به مانی گفته بودم فامیله باشه بازم باید قولنامه بنویسیم ، بهم گفته بود نه بابا خرپوله ! اصلا این منطقه ? چپن خرپوله و آشناس قولنامه ننویسیم ? از خود داداششم میخواستیم بگیریم من میگفتم قولنامه ! بعد خرپولیشم دیدیم همه چی رو خودمون باید بخریم !!!

عصبی بودم خیلی زیاد و اصلا دست خودم نبود ! با هیچکس حرف نمیزدم ! شبیه برج زهرمار بودم ! ازونطرف هی ازم سوال میشد که اینو میخوای چیکار کنی اونو میخوای چیکار کنی ! هی باید بحث میکردم ! که وسایل خونمو الان میخوام بخرم و استفاده ش کنم ! میگفتن الان استفاذه نکن جهیزیه ته و فلان ! من این بحثارو فقط باید با مانی بکنم ! نه کس دیگه ! هی لحظه به لحظه یکی از راه میرسه باید براش توضیح بدم میخوام با زندگیم چیکار کنم ! بعد میگن از فلان جا برو بخر ! درصورتیکه من قبلا با مانی صحبت کردم و گفتم کجا میخوام بخرم ! ازونور مهدیس زنگ میزنه به گوشی مانی که حال و احوال کنه باهاش! من به هیچکدوم از برادرشوهرام زنگ نمیزنم ک باهاش بگم بخندم ! معنی اینکارو نمیفهم اصلا!مانی گفت من دستم بنده تو جواب بده! جواب دادم ازونور وقتی فهمیدن داریم میریم خونه جدید میگن ایشالا عروسی بگیرین برین خونه خودتون ! حالم ازین کلمه عروسی بهم میخوره بابا ول کنید دیگه همتون شدین کابوس من با این عروسی عروسی..، بعد الان اینجا خونه ی کیه مگه? بعد از عروسی خونمون اسمش خونه میشه?

خلاصه خیلی بدقلقی کردم با قیافه م فقط و سکوتم . هیچی نمیگفتم ! آخرش مانی گفت خوبی?گفتم نه!گفت چرا?گفتم چون خونه کثیفه وسایل کامل نیس هیچکاری نکرده و اینا ! گفت اینا کار ماس من گفتم نه اینا کار صاحبخونه س! بعدم دیگه جفتمون ساکت شدیم و یجورایی قهر . رسیدیم خونه من بی حرف بدون اینکه لباس راحتی بپوشم بدو بدو شروع کردم به آشپزی ! اونم گرفت خوابید ! بعد از یمدت براش شربت درست کردم با یخ بردم گذاشتم کنار گوشیش ک ببینه ولی ندیده رفت سمت حموم!صداش کردم گفتم اونجارو ببین!گفت چیه? بعد ک دید من برگشتم سمت ظرف شستنم و نگاش نکردم! بعد شنیدن صدای برخورد لیوان با پیش دستی اومد!و بعدم در حموم!بدون تشکر رفت شربتشم نصفه خورد! هم عصبانی شدم هم ناراحت ! چون پی ام اسم بخودم بیشتر حق میدمو انتظار دارم فقط درکم کنه و باهام مدارا!

یه یادداشت براش گذاشتم ک کاش درکم میکردی و اینا ! خوند پرت کرد یه گوشه ! زخت خوابشو انداخت ک بخوابه ! گفتم بخوابی??? با لحن فووووق العاده طلبکار گفت سه ساعت دیگه باید پاشم!گفتم خب چرا ب من نگفتی فردا زود باید بری سرکار ک همون موقع شام درست کنم ? بعد دوباره گفت دقیقا سه ساعت دیگه باید پاشم ! گفتم خب چرا با من اینجوری میگنی من ک نمیدونستم... گفت تو چرا اینجوری میکنی?هی غر میزنی ! خسته اومدم اونجارو تمز کردم اون خونه سگ مصب درست شه بریم توش اونوقت تو بجای اینکه یه گوشه کارو بگیری همش غر میزنی ! گفتم من ک ساکت بودم و چیزی نمیگفتم فثط وقتی حرف زدم ک پرسیدی ! گفت من به غذای گرم احتیاج ندارم به آرامش احتیاج دارم!گفتم فقط تو به یه چیزایی احتیاج داری من اصلا احتیاجی ندارم!

بعدم گرفت خوابید! و من خیلی دلم شکست چون بدجوری کمردرد داشتم و بخاطر اون فقط رفتم شامو حاضر کردم با اون همه عجله ! و از طرفی شربت درست کردنم و نامه نوشتنم یجورایی طلب توجه و آشتی به سبک پی ام اسی بود ! ولی اصلا توجهی نکرده بود! غذارو گذاشتم تا دم بکشه ! بعدم رفتم توی حموم و درو بستم و زار زدم !دست خودم نبود بلند گریه میکردم و اشکام میریختن ! خیلی گریه کردم ! هق ق میکردم و اشک میریختم ! یهو شنیدم در اصلی حموم باز شذ ! من در خود حمومو قفل کرده بودم از پشت ! اومد پشت در من ساکت شدم ! صدام کرد ! هزاربار!گفت درو باز کن ! حواب ندادم ! سذکت ساکت شده بودم ! بازم صدام کرد! گفت یه لحظه درو باز کن لطفا !وسطش گاهی دوباره هق هقم میگرفت ! آخرش گفت درو باز نمیکنی??? بعد محکم درو هل داد جوری ک دستگیره توس قفل کج شن و داشت میشکست ! ترسیدم درو وا کردم ! اومد داخل هی میگفت نگام کن ! نگاش نمیکردم! بغلم کرد! گریه میکردم با هق هقام نوازشم میکرد و میگفت جانم... میگفت ببخشید خسته بدم عصبی بودم! ببخشید دعوات کردم...

گفتم ولم کن غذام میسوزه ، دستمو کشید گفت به درک ! آخرش به زور از توی دستاش فراز کردم زفتم بیرون ! رفتم ظرفارو بشورم اومد از پشت بغلم کرد ، همچنان اشک میریختم ! اونم میگفت ببخشید ! بازم رفتم بیرون از بغلش ! رفتم توی ااتاق یه چیزی وردارم ، اومدم بیرون دیدم نشسته توی رخت خواب و مستاصله و سرشو گرفته بین دستاش ! اهمیت ندادم رفتم سراغ غذام ! بعد رفتم توی اتاق ! گوشه ی گوشه ش!پاهامو جمع کردم و دستامو گرفتم کنار صورتمو گریه کردم  بازم !پی ام اس تمام احساسات رو چند صد برابر میکنه ! شادی غم عشق نفرت عصبانیت... بعد از چند دقیقه اومد توی اتاق کنارم نشست منو کشید توی بغلش به زور ! هروقت میومد دس از گریه میکشیدم و مثل مسخ شده ها به روبرو نگاه میکردم ! بازم رفتم... رفتم توی پذیرایی و توی رخت خوابم دراز کشیدمو رفتم زیر پتو... بازم گریه،،، اومد بالای سرم نوازشم کرد... نمیدونم چیشد ک بالاخره گریه م تموم شد ! ولی اخرین قطره های اشکم بود که دیدم اشکم با اشکاش که چکید روی صورتم قاطی شد ! داشت گریه میکرد ! میخواس ک ببخشمش ! ولی بازم دلم نسوخت اصلا ! گریه م هم کم کم تموم شد ! ایندفعه اونم نیلی اشک ریخت ! آخرش دلم خیلی سوخت براش ولی هنوزم ک هنوزه خیلی دلخورم ! از دلم نرفتخ بیرون... دلم صاف نشده! و هنوزک پی ام اسم تبدیل به اصل کازی نشدت و شدیدا عصبی ام و بهونه گیر،.. گردنمم گزفته اژ بس عثبی شدم... خیلی بداخلاقم الان خیلی... شبم مهمون داریم... 


آخرش صورتشو نوازش کردم گفتم گریه نکن ! من خیلی بدم هحه رو اذیت میگنم... گفتم ببخشید..، اونم میگفت ن دیوونه... ببخشید... 


غلط تایپی زیاد دارم خوب نیست حالم
۹۵/۰۴/۱۷
Mercy