ناموسی...!!
روز اولی که فرهاد پیانوم رو از وطن آورد انقدر حساسیت نشون دادم که دیگه همه متوجه شدن چقدر پیانوم برام مهمه . عمدا اینکارو کردم تا کسی بخودش اجازه نده نزدیکش بشه . حتی چندین بار گفتم پیانومو به اندازه اعضای خونوادم دوس دارم و به شوخی گفتم این پیانو ناموس منه باهاش اصلا شوخی نکنین . خلاصه هرکی بهش دس میزد یا میخواس جابجاش کنه میگفتم نه !!! اینجا توی خونه جدید چهار پایه نداشتیم ، خیلی کارا باید انجام میشد که احتیاج به چهار پایه داشت . هرکی هح از راه میرسید واسه انجام کارا با ترس و لرز میرفت سراغ صندلی پیانو که یجورایی مثل چهارپایه میمونه ولی خیلی مستحکم تر و مرغوبتر... من اوایل با شوخی و خنده اعتراض میکردم ولی بعدا دیدم چاره ای نیست بیخیالش شدم . حتی وقتی خودم میخوام کولرو روشن و خاموش کنم میرم صندلی پیانورو میارم و ازش میرم بالا . خخخخ . خب چون واقعا بهش نیازه و چیز دیگه ای هم فعلا نداریم...
یادمه یسری فرزام چهارپایه رو ورداشت رفت بالا سوراخ جای هود رو ببنده . کف آشپزخونه سرامیکه و ظاهرا صندلی یکم سر خورد . فرزامم قلبش ریخته بود و ترسیده بود و درحالیکه با چشمای گرد به من زل زده بود گفت "وای نزدیک بود بیفتم!!!" منم شیطنتم گل کرد برگشتم بهش گفتم "صندلی که چیزیش نشد ؟؟؟:))))) بعد به شوخی چپ چپ نگام کرد و گفت "زن داداش اگه خوب بود ، خدا هم داشت:)))))"