Mercy

از اون دسته دخترانی هستم که همه چیزو با شوهرشون به اشتراک میذارن . مثلا برای خرید لوازم خونه ، همون جهیزیه ، درمورد تک تک چیزها از شوهرجون نظر خواستم . و ایشون هم درمورد تک تک چیزها ساز مخالف زدن ! بعد اینسری که بابام اینا اومده بودن خونمون بابام اومد گفت قاشق چنگال عالی دیدم اگه دوس داری بیا بریم بخریم . منم باهاش رفتم ، یعنی قاشق چنگال رویاهامو اونجا دیدم . چرخ فلک جوری چرخیده بود که من توی این محله ی درپیت ، به قاشق چنگالی که همیشه آرزوشو داشتم برسم ! براق و شیک ، و بسیار ساده ! من راستش شیک بودن رو توی سادگی میبینم و عاشق چیزهای ساده م . بعدتر دیدم اونجا ستش هست . یه ست شیش نفره که خب بدرد خودم و شوهرجون و مهمونای صمیمی ای مثل والدینمون میخوره . قیمتش نسبتا گرون بود ، ولی به صرفه ! اگه شوهرجون بود عمرا میذاشت بخرمش ! تجربه بهم اینو میگه . برعکس بابام هی میگه بخر بخر ! استاد پول خرج کردنه درحالیکه اصلا هم پولدار نیست/نیستیم .

خب من دیدم خریدش منطقیه ، خریدم ! شب که شوهرجون اومد خونه خیلی زیاد از ستم خوشش اومد ! پس دیدم که وقتی خودم رفتم خرید و اون فقط نتیجه ی کار رو دید خیلی اوضاع بهتر شد . از طرفی یه قوری دیده بودم شکل فانتزی و رنگی پنگی ای داشت . مامان بابام گفتن اگه خوشت اومده بخر و اصلا نگران پولش نباش در حالیکه شوهرجون هرچی میبینیم میگه گرونه ! جالبه برام که اصلا خسیس هم نیست و یه وقتایی یه خرجایی برام میکنه که اصلا لازم نیس ! ولی وقتی میخوام وسایل خونه بخرم اینطوری ! میگه نمیخوام به کسی فشار بیاد ! احتمالا منظورش خونواده منه که دارن پول خریدامونو میدن . خب آدم باید از چیزهایی ک میخره شاد باشه ، به علاوه اینکه وضعیت رو هم در نظر بگیره . نمیذاره من هیچی بخرم واقعا ! تا قبل از اینکه بابام اینا بیان واقعا هیچی توی خونه نبود ! بیشتر خریدا رو یا خود بابا انجام داد یا باهم رفتیم ! این ساز مخالف زدنش باعث شده یاد بگیرم لازم نیست همه چیز رو هم به شوهرت بگی و هی دنبال نظر و تاییدش باشی . یسری چیزا رو خودت انجام بده و اونو فقط در جریان نتیجه بذار . و یسری چیزا اصلا مربوط به خانوم خونه س ! مثل لوازم و دکوراسیون خونه ! اینجوری خوشحالترم هست در آخر !

حالا من یه تصمیم اساسی واسه زندگیم و آینده م/مون گرفتم ! اونم اینه که میخوام پول دربیارم ! پول درآوردنی که نه تنها وضع زندگیمونو بهتر میکنه ، بلکه به من شادی و انگیزه ی فوق العاده زیادی میده ! در حدی که از وقتی تصمیمش رو گرفتم شروع کردم به تلاش کردن براش ! من مترجمم . هنوز دانشجو البته . تا حالا هیچ جا کار نکردم و فقط توی ناز و نعمت بودم و خوردم و خوابیدم و درس خوندم ! این مدت که اومدم اینجا خیلی بیکار بودم و احساس پوچی کردم . دوس دارم یه کاری انجام بدم که احساس مفید بودن بکنم ! صد البته وقتی به شوهرجونم عشق میدم یا به کارای خونه میرسم هم این احساس خوب رو دارم ، ولی برام کافی نیست ! چیز بیشتری میخوام...

و اینکه روی پولی که قراره دربیارم حساب کردم... قصد دارم بیشتر سیو کنم و کمتر خرج . راستش هدفگذاریم رفتن از این محله ی درپیتیه ! حقوق شوهرجون که هست ، اگه کار من هم اضافه بشه وضعیت خیلی عالیتر میشه . بعلاوه اینکه شغل من ، شغلیه که توی خونه س و این یه جورایی خیلی خوبه ! دلم شغلی میخواس که بدونم هرچقد بیشتر کار و تلاش کنم ، قراره بیشتر ازش در بیارم ! خب چه شغلی بهتر از همین شغلی که عاشقشم و کار کردن توش برام لذت عمیقی رو بهمراه داره... یک سالی که توی وطن درس خوندم با عشق زیادی همراه بود... ساعتها مینشستم پای کتابام و اینترنت و از تحقیق کردن و گشتن خسته نمیشدم ! کارایی میکردم که بقیه همکلاسیهام نمیکردن . اگه چیز جدیدی توی درسها میدیدم ، ساعتها برای پیدا کردن و فهمش وقت میذاشتم . عاشق بخش تحقیق کردن و گشتنشم ! همونجا بود که فهمیدم راهمو درست انتخاب کردم...

امروز رفتم سراغ گوگل مپ و محل کارهای کاندیدم رو انتخاب کردم . همشون رو نزدیک محل کار شوهرجون یافتم . علتمم اینه که عاشق اون منطقه هستم و اگه بخوام رفت و آمد کنم برام راحت تره چون شوهرم بهم نزدیک خواهد بود . جای خوبی هم هست راستش ، محله ی سطح بالا و پیشرفته ایه پ و خب خیلی دلم میخواد یه روز اونجا زندگی کنم ! یکی از هدفها و آرزوهامه ! تصورش رو بکن چه اتفاق فوق العاده ایه . از مکانهای مورد نظرم اسکرین شات گرفتم تا شب بهش نشون بدم . فقط نگران ساز مخالف زدنشم دوباره . درمورد چیزهایی که حتی ازشون خبر هم تداره ساز مخالف میزنه من نمیدونم چرا ! خدایا کمک کن امشب اینجوری نباشه و باهام همراه شه . دلم حمایتش رو میخواد . حالم خیلی خوبه میخوام تلاش کنم واسه خودم و زندگی مشترکمون...

خیلی جالبه...آروم شدم...و بدون اینکه به برگشتن به وطن فکر کنم ، دارم برای پیشرفت توی وطن جدیدم و خرید خونه برنامه ریزی میکنم...!!! زندگی همینه...بالاخره خوب میشی یه روز...صبور باید بود فقط...
۹۵/۰۶/۰۷
Mercy

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی