غربت شده وطن جدیدم... فعلا برنمیگردم...میپذیرم شرایط جدید رو...
يكشنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۴۷ ب.ظ
از اون دسته دخترانی هستم که همه چیزو با شوهرشون به اشتراک میذارن . مثلا برای خرید لوازم خونه ، همون جهیزیه ، درمورد تک تک چیزها از شوهرجون نظر خواستم . و ایشون هم درمورد تک تک چیزها ساز مخالف زدن ! بعد اینسری که بابام اینا اومده بودن خونمون بابام اومد گفت قاشق چنگال عالی دیدم اگه دوس داری بیا بریم بخریم . منم باهاش رفتم ، یعنی قاشق چنگال رویاهامو اونجا دیدم . چرخ فلک جوری چرخیده بود که من توی این محله ی درپیت ، به قاشق چنگالی که همیشه آرزوشو داشتم برسم ! براق و شیک ، و بسیار ساده ! من راستش شیک بودن رو توی سادگی میبینم و عاشق چیزهای ساده م . بعدتر دیدم اونجا ستش هست . یه ست شیش نفره که خب بدرد خودم و شوهرجون و مهمونای صمیمی ای مثل والدینمون میخوره . قیمتش نسبتا گرون بود ، ولی به صرفه ! اگه شوهرجون بود عمرا میذاشت بخرمش ! تجربه بهم اینو میگه . برعکس بابام هی میگه بخر بخر ! استاد پول خرج کردنه درحالیکه اصلا هم پولدار نیست/نیستیم .
خب من دیدم خریدش منطقیه ، خریدم ! شب که شوهرجون اومد خونه خیلی زیاد از ستم خوشش اومد ! پس دیدم که وقتی خودم رفتم خرید و اون فقط نتیجه ی کار رو دید خیلی اوضاع بهتر شد . از طرفی یه قوری دیده بودم شکل فانتزی و رنگی پنگی ای داشت . مامان بابام گفتن اگه خوشت اومده بخر و اصلا نگران پولش نباش در حالیکه شوهرجون هرچی میبینیم میگه گرونه ! جالبه برام که اصلا خسیس هم نیست و یه وقتایی یه خرجایی برام میکنه که اصلا لازم نیس ! ولی وقتی میخوام وسایل خونه بخرم اینطوری ! میگه نمیخوام به کسی فشار بیاد ! احتمالا منظورش خونواده منه که دارن پول خریدامونو میدن . خب آدم باید از چیزهایی ک میخره شاد باشه ، به علاوه اینکه وضعیت رو هم در نظر بگیره . نمیذاره من هیچی بخرم واقعا ! تا قبل از اینکه بابام اینا بیان واقعا هیچی توی خونه نبود ! بیشتر خریدا رو یا خود بابا انجام داد یا باهم رفتیم ! این ساز مخالف زدنش باعث شده یاد بگیرم لازم نیست همه چیز رو هم به شوهرت بگی و هی دنبال نظر و تاییدش باشی . یسری چیزا رو خودت انجام بده و اونو فقط در جریان نتیجه بذار . و یسری چیزا اصلا مربوط به خانوم خونه س ! مثل لوازم و دکوراسیون خونه ! اینجوری خوشحالترم هست در آخر !
حالا من یه تصمیم اساسی واسه زندگیم و آینده م/مون گرفتم ! اونم اینه که میخوام پول دربیارم ! پول درآوردنی که نه تنها وضع زندگیمونو بهتر میکنه ، بلکه به من شادی و انگیزه ی فوق العاده زیادی میده ! در حدی که از وقتی تصمیمش رو گرفتم شروع کردم به تلاش کردن براش ! من مترجمم . هنوز دانشجو البته . تا حالا هیچ جا کار نکردم و فقط توی ناز و نعمت بودم و خوردم و خوابیدم و درس خوندم ! این مدت که اومدم اینجا خیلی بیکار بودم و احساس پوچی کردم . دوس دارم یه کاری انجام بدم که احساس مفید بودن بکنم ! صد البته وقتی به شوهرجونم عشق میدم یا به کارای خونه میرسم هم این احساس خوب رو دارم ، ولی برام کافی نیست ! چیز بیشتری میخوام...
و اینکه روی پولی که قراره دربیارم حساب کردم... قصد دارم بیشتر سیو کنم و کمتر خرج . راستش هدفگذاریم رفتن از این محله ی درپیتیه ! حقوق شوهرجون که هست ، اگه کار من هم اضافه بشه وضعیت خیلی عالیتر میشه . بعلاوه اینکه شغل من ، شغلیه که توی خونه س و این یه جورایی خیلی خوبه ! دلم شغلی میخواس که بدونم هرچقد بیشتر کار و تلاش کنم ، قراره بیشتر ازش در بیارم ! خب چه شغلی بهتر از همین شغلی که عاشقشم و کار کردن توش برام لذت عمیقی رو بهمراه داره... یک سالی که توی وطن درس خوندم با عشق زیادی همراه بود... ساعتها مینشستم پای کتابام و اینترنت و از تحقیق کردن و گشتن خسته نمیشدم ! کارایی میکردم که بقیه همکلاسیهام نمیکردن . اگه چیز جدیدی توی درسها میدیدم ، ساعتها برای پیدا کردن و فهمش وقت میذاشتم . عاشق بخش تحقیق کردن و گشتنشم ! همونجا بود که فهمیدم راهمو درست انتخاب کردم...
امروز رفتم سراغ گوگل مپ و محل کارهای کاندیدم رو انتخاب کردم . همشون رو نزدیک محل کار شوهرجون یافتم . علتمم اینه که عاشق اون منطقه هستم و اگه بخوام رفت و آمد کنم برام راحت تره چون شوهرم بهم نزدیک خواهد بود . جای خوبی هم هست راستش ، محله ی سطح بالا و پیشرفته ایه پ و خب خیلی دلم میخواد یه روز اونجا زندگی کنم ! یکی از هدفها و آرزوهامه ! تصورش رو بکن چه اتفاق فوق العاده ایه . از مکانهای مورد نظرم اسکرین شات گرفتم تا شب بهش نشون بدم . فقط نگران ساز مخالف زدنشم دوباره . درمورد چیزهایی که حتی ازشون خبر هم تداره ساز مخالف میزنه من نمیدونم چرا ! خدایا کمک کن امشب اینجوری نباشه و باهام همراه شه . دلم حمایتش رو میخواد . حالم خیلی خوبه میخوام تلاش کنم واسه خودم و زندگی مشترکمون...
خیلی جالبه...آروم شدم...و بدون اینکه به برگشتن به وطن فکر کنم ، دارم برای پیشرفت توی وطن جدیدم و خرید خونه برنامه ریزی میکنم...!!! زندگی همینه...بالاخره خوب میشی یه روز...صبور باید بود فقط...
۹۵/۰۶/۰۷