Mercy

اولین تولد زندگی مشترک...

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۵۶ ق.ظ
شب قبل از روز تولدم ازش پرسیدم برام چی خریدی ؟ گفت هنوز تصمیم نگرفتم چی بگیرم برات . منم خب حالم گرفته شد ، انتظار داشتم از قبل یچیزی تهیه کرده باشه . تولد که یهو نمیرسه تا آدمو غافلگیر کنه ! یه تاریخ مشخصه که هر سال تکرار میشه . دید پکر شدم گفت برات میگیرم و ازین حرفا . خلاصه منم دیگه هیچی نگفتم . روز تولدم که شد رفت سر کار و منم به کارای خونه رسیدم . فکر میکردم یچیز ساده مثل عطر ، لباس ، ازین چیزا بخره برام وقتی داره برمیگرده . به اینم فکر کرده بودم که سورپرایز مورپرایز خبری نیست قطعا چون تازه ساعت یازده شب میرسه خونه !
رفتم بازار کلی خرید کردم ، سبزی خوردن و گوشت و مرغ و... کلی کار داشتم دیروز و خسته بودم . بعد از ساعتها رفتم توی تبلتم دیدم پیام تبریک فرستاده . شاممو پختم و همچنان در حال ظرف شستن و تمیز کردن بودم که شوهرجون زنگ زد . خیلی مهربون سلام کرد ، گفت حالشو داری بریم بیرون خرید ؟ گفتم الااااان ؟ گفت آره . گفتم چی بخریم ؟ گفت میوه و اینچیزا . گفتم اخه من شام پختم همه چی حاضره... گفت من دلم میخواد با خانومم برم... گفتم باشه پس حاضر میشم بیا دنبالم . بعد با خودم فکر کردم شاید میخواد توی همین محله خودمون منو ببره یه جا یچیزی واسم بخره . خب محله ما جنوب شهره چیز خاصی هم پیدا نمیشه . خوشحال نبودم خیلی ولی ناراحتم نبودم . گفتم اوکی دیگه همینه دیگه...

یکم دیر کرد ، بهش که زنگ زدم دیدم یه جای کاملا ساکته ! اصلا صدای ماشین و خیابون نمیومد ! شک کردم که حتما سورپرایزی درکاره و رفته خونه ی ملیکا و فرزام ! رفتم توی حیاط . خونمون دیوار به دیواره . شنیدم در حیاط باز شد ! گفتم بلهههه خودشه حتما اونجا بوده ! زنگ خونه خودمونو زد . داشت کفشاشو عوض میکرد گفتم اونور بودی ؟ گفت نه ! قیافشو نمیدیدم ولی خیلی دلم میخواس ببینم=))) متاسفانه بیش از حد تیزم:)))) بعد گفت بریم فقط قبلش بریم خونه ملیکا اینا من کلیدو ازشون گرفتم که چارپایه رو وردارم . گفتم اوکی . باز ته دلم شک داشتم که سورپرایزی درکاره والان خونه تزئین شدهو اینا یا نه واقعا قراره توی محل برام خرید کنه . بعد بهم گفت تو برو داخل شاید خرت و پرتاشون ریخته باشه وسط خونه و درست نباشه من اول برم . شکم بیشتر شد .

رفتم داخل دیدم ملیکا با شمع روشن وایساده کنار در و با ذوق سلام کرد . حدسم درست بود . کل خ نه پر از بادکنک و جینگیل پینگیل بود . یه کیک قرمز خوشگلم روی میز بود با یه عالمه فشفشه روش . فرزام سر کار بود و سه نفری یه تولد خیلی خیلی کوچولو گرفتیم . زودم تموم شد . نمیدونم چرا هیچی ذوق زده م نمیکنه جدیدا . فقط الان حس میکنم برم رستوران به شکمم برسم خیلی ذوق کنم که فکر میکنم جمعه بشه بریم تهران :دی هدیه ش رو بهم داد . یه گردنبند با یه سنگ فووووق العاده عجیب و خاص ! چه از نظر رنگ چه از نظر شکل . واقعا فوق العاده و زیبا بود . داشت واسه ملیکا تعریغ میکرد که دوشنبه از شیش غروب تا دیروقت گشته دنبال یه هدیه ی مناسب . گفتم واقعا?????? گفت پس چی . خب من فکر میکردم تمام مدت سر کار بوده و اصلا فکر نمیکردم مرخصی ساعتی بگیره واسه خاطر هدیه م . پرسیدم رئیست چی گفت ؟ گفت هیچی نمیتونست بگه من بهش گفتم تولد خانوممه باید یهم مرخصی بدی برم براش هدیه بگیرم . بعد ظاهرا با یکی از همکارا که جدیدا خیلی باهاش صمیمی شده رفتن .

رفتن اونجا شوهرجون گفته تولدم خانوممه و اقا یچیزی بده که طلاقم نده و اینا:))) بعد فروشنده هم گفته اوه بیخیال بابا حالا این نشد یکی دیگه ! بعد شوهرجون گفته زنمهههه ! اون گفته زنته ؟ زن واااتقعی واقعی ؟:)))) شوهرجونم حلقشو نشون داده گفته زنمه زن واقعی :))) خب اخه شوهرجون بیست و هشت سالشه ولی جوونتر نشون میده ، تهرانم که ملت اصولا به این زودیا خودشونو درگیر زندگی مشترک نمیکنن ! فروشنده فکر کرده بود دوس دخترشم و بهم میگه خانومم:))) الان یادم افتاد یه زمانی دوس دخترش بودم و آرزوم بود بهم بگه خانومم...:)

بعد فرداش مثل اینکه رفیقش زنگ زده بهش گفته چیشد ؟ شوهرجون گفته چی چیشد؟ گفت هدیه دیگه دادی به خانومت ؟ چیشد خوشش اومد ؟ زودباش بگو من استرس دارم !:))) من کپ کردم که حالا این واسه چی استرس داره:))) بعدم شوهرجون بهش گفتع هنوز بهش ندادمو تولدش فرداس ، و تشکر کرده گفته همین که اومدی خیییلی بود چه خوشش بیاد چه نیاد و اینا . دیگه واسه من که نعریف کرد من بهش گفتم به دوستت بگو خوشم اومده و خیلی هم ازش تشکر کن .

هرسال یه عالمه پیام تبریک تولد داشتم . امسال خیلی خیلی کم . اون دوستم که بهم خیانت کرد هم حتی واسه تولدم سعی نکرد بیاد عذرخواهی یا حداقل آشتی...  آیناز هم که هیچی... مثلا یه زمانی باهم چهارتایی زندگی میکردیم... نه اینکه واقعا زندگی کنیم...همینکه صبح تا شب باهم بودیم...درس میخوندیم مدرسه میرفتیم کلاس میرفتیم...از صبح زود تا شب دیروقت باهم بودیم ! مدام...! ولی اینجوری فراموشم کردن خیلی دردآوره... واقعا تمام دوستایی که هر سال تولدم یادشون بود امسال فراموش کردن ! خیلی حس بدی بود و واقعا ناراحت شدم... راستش تصمیم گرفتم منم دیگه سراغشونو نگیرم...نمیشه رابطه یه طرفه باشه... بنظرم بی معنیه که من هر سال تولد آیناز رو تبریک بگم ولی اون یا دیرتر از وقتی که تولدمه تبریک بگه یا اصلا نگه..پارسالم که دیرتر گفت من حس کردم وقتی با یکی از بچه ها درد و دل کردم وگفتم آیناز یادش نبود ، رفته بهش گفته و اونم تبریک گفته...من اینطوری حس کردم...

کلا از وقتی دور شدم فهمیدم خیلی از رابطه ها سطحی و الکین و کاملا بی معنی... دوستای واقعیمو شناختم... و فهمیدم نود و نه درصد اطرافیانم فقط "اطرافیان"م بودن... یعنی تا وقتی اطرافشون بودم اچنا هم بودن...وقتی رفتم تموم شد... وقتی حالشونو نپرسم تمومه...تا وقتی صحبت میکنیم که من پیام داده باشم...فایده نداره اینجوری... دیگه واقعا فهمیدم این آدما نباید برام مهم باشن...و واقعا هم نیستن...فقط دلم میسوزه و از اینکه روی روابطمون حساب کرده بودم حسرت میخورم... هرچند نباید حسرت هیچ چیز رو خورد...

گردنبنده گرون بود... بزور ازش قیمتو پرسیدم...دویست هزار تومن... الان شاید باز یسری بگن این که پولی نیست ! یادمه وقتی واسه استادمون میخواستیم دسته جمعی هدیه بخریم من گفتم یه عطر گرونمیشناسم و خیلی خوشبوئه . گفتن چقد . گفتم یه شیشه ی فلان قدریش میشه صد تومن . بعد دو پفر ا. بچه ها با تمسخر و تحقیر پوزخند زدن و گفتن بابا صد تومن چیه این که پولی نیست ! یچیز بهتر بگیریم ! من دیگه هیچی نگفتم ولی واقعا بهم برخورد . خب شما بچه پولدارین من چیکار کنم الان ! من نه عقلم بهم اجازه میده بیشتر خرج کنم نه جیبم ! صد تومن عطر واسه من خیلیه ! حالام دویست تومن گردنبند واسه منو شوهرم خیلیه...اونم در شرایطی که حقوق نگرفت این ماه... بعضی وقتا بهتره مواظب زبونامون باشیم و هر حرفی رو نزنیم...مواظب حالات چهرمون باشیم حتی و هر شکلی به اجزا صورتمون ندیم...دل ادما خیلی راحت میشکنه...
۹۵/۰۶/۱۰
Mercy

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی